ادبيات،سياست ونويسنده امروزي!
استادصباح استادصباح


از آغاز دهه بيست تا پايان دهه پنجاه، زير تاثير تحولات اجتماعى-اقتصادى و تعليمات احزاب و بر پايه گرايش‌هاى سياسى-فلسفى مسلط بر جهان معاصر، نوعى ادبيات ستيز در سرزمين مارشد مى‌يابد که مبارزه با استبداد و استعمار را مضمون اصلى فرهنگ رايج مى‌کند. در ارتباط بر هم کنشگر ادبيات و جامعه، مبارزه ‌جويى و انقلابى‌گرى، اصالت نظرى و عملى مى‌يابد. محور عمده ادبيات اين دوره، تحقق درخواست‌هاى ضرورى جامعه را به صورت مبارزه با قدرت غالب متبلور مى‌کند و شرايط اجتماعى کشور زمينه رشد ادبيات انقلابى را طبيعى وانمود مى‌سازد. در يک جامعه مدنى، اين فلاسفه و نظريه‌پردازان اجتماعى هستند که مسايل نوآورانه‌اى، در زمينه رشد دموکراسى و توسعه هماهنگ پايدار و روابط اساسى انسان با خود، با حکومت، با جهان و با هستى را طرح مى‌کنند و زمينه‌هايى را فراهم مى‌نمايند تا اهل فرهنگ و ادب از يکسو و فعالان سياسى و اقتصادى از سوى ديگر، بر آن بستر فکرى هر کدام به گونه‌اى متفاوت اما هم‌آهنگ به بهبود جامعه و انسان اهتمام کنند. در واقع کار فلاسفه و متفکران علوم اجتماعى شناخت و بسترسازى زمينه‌هاى مطلوب حرکات تکاملى بشر و ترسيم راه‌هاى احتمالى پيشرفت جوامع انسانى است. شاعر و نويسنده و فيلمساز از اين ايده‌ها و پايه‌هاى ارتباطى به سهم خود سود مى‌جويند تا بتوانند پيام‌هاى فرهنگى‌شان را هر چه عامتر به مخاطبان برسانند، در سطحى ديگر مجريان سياسى و اقتصادى جامعه، بر پايه آن نظريه‌ها و راهکارها، مى‌کوشند برنامه‌ها و سياست‌هاى خود را تا آن جا با نظريه‌هاى رايج و مطلوب منطبق کنند که به حفظ اقتدار و مصالح ملى کشورشان و توازن ارتباط جهانى يارى رساند.

در واقع خويشکارى هنرمند و اديب ، در وهله نخست ژرفيابى در حوزه کار تخصصى فرهنگى‌اش است و جداست از وظيفه اهل سياست که اداره مطلوب مملکت و حفظ آن در طوفان بحران‌هاى جهانى است. اين روابط در فضايى تحقق مى‌يابد که دموکراسي، مهار قانونى انواع اقتدارها را توسط نهادهاى مردم‌سالار امکان‌پذير ساخته است. اهل سياست با سازگان (مکانيسم) مناسب اين حرفه براى رسيدن به هدف‌هاى منظور خويش مى‌کوشند و در عمل مانع نمى‌شوند که اهل فرهنگ نيز در عرصه آزادى انديشه و قلم و بيان و خلاقيت‌هاى حرفه‌اى کار خود را پى بگيرند. در ا فغانستان که جامعه مدنى نهادهاى لازم و کافى را نداشته است و به سوى آن جنبش دارد، وضعيت به گونه‌اى ديگر ترکيب پذيرفته است.
به علت استبداد قرناقرن، و نبود نهادهاى مدنى کارآمد و فقدان تشکل‌هاى مردمى و اتحاديه‌ها و احزاب واقعى و همچنين در هم ريختگى عرصه‌هاى نامرتبط، گروه‌هاى مختلف اجتماعى مرزها و حد و رسم واقعى‌شان را مراعات نکرده‌اند. در پنجاه سال اخير، ناظران آسيب ‌شناسى فرهنگى، به قصد درمان نسخه‌هاى متفاوتى پيچيده‌اند: از طرفى مردم که با تجربه‌اى تاريخى به حکومت‌ها اعتماد نداشته‌اند، گاه حسن‌نيتى عاطفى به اهل نظر و اصحاب فرهنگ ابراز کرده و آنها را مرجعى صالح براى چاره‌انديشى‌هاى ملک و ملت پنداشته‌اند. در حالى که با تحول جوامع، بسيارى از وظايف افراد صاحب‌نظر و فرهنگى، به نهادها و تشکل‌هاى اجتماعى کارآمد محول شده است. از طرف ديگر، در نبود نهادهاى مستقل و فقدان فضاى دموکراتيک که حضور احزاب و گرايش‌هاى متفاوت را تحمل کند، افراد و گروه‌ها به ناچار وظايف اضافى را بر دوش خود حس کرده‌اند: روزنامه نقش حزب، نويسنده نقش سياست ‌پيشه و فيلمساز نقش نظريه‌ پرداز فلسفى را بر خويش برازنده يافته است و هنرمند خلاق، با عدول از وظيفه اصلى و ضرورى‌اش، از سر مسووليتى ناگزير، يا گمان رهبرى، به امورى پرداخته است که در حوصله تخصص و ظرفيت عملى و نظرى او نيست و اين فراروى باعث شده که غالبا هنرمند و اديب نه کار خودش را درست انجام دهد نه وظيفه اجبارى‌اش را. در جامعه مد نى که هر نهاد و عرصه‌اى، وظايف، حقوق و مسووليت‌هايش را د قيقا تعريف و مشخص کرده ا ست، نويسنده بيشتر به ضروريات حرفه خود مى‌پردازد چون مى‌داند گروه‌هاى اقتصادى و احزاب و سازمان‌هاى سياسى وظايف خود را در چارچوب برنامه‌هاى اعلام شده، مى‌شناسند و کمابيش بدان عمل مى‌کنند.
اما چون هر اهل قلمى علاوه بر وظيفه نوشتن تخصصى‌اش ضرورتاً داراى تفکر و گرايش سياسى خاص است همزمان با فعاليت نوشتارى به بيان عقايد اجتماعى خويش نيز مى‌پردازد و گاه فراتر رفته و درگير فعاليت عملى در عرصه سياست مى‌شود چون سارتر و گونترگراس و يوسا که در جوار کار فرهنگى خاص، بخشى از وقت خود را به تلاش‌هاى حزبى و سياسى اختصاص داده‌اند. البته با اين اطمينان حقوقى که ضمن فعاليت به عنوان مخالف حکومت وقت، ناگاه خويش را محبوس، گلوله خورده و گلوبريده نيافته‌اند. در کشورما بنا به توهمى بزرگ و چند ضلعى: اولا نويسندگان خود را نماينده مردم و زبان افکار عمومى مى‌دانسته‌اند که شايد به اين گستردگى و شورى هم نبايد باشد. دوم اين که حکومت‌ها اهل قلم را مزاحم اقتدار بى‌چون و چراى خويش تصور کرده و در هر فرصتى در اين تاريخ طولانى آنها را طناب ‌پيچ کرده‌اند. نقد و مخالفت با برنامه‌ها به قصد اصلاح امور با مبارزه به قصد براندازى نزد هر دو طرف خلط و اشتباه شده است. سوم اين که همين شهادت ‌طلبى اهل قلم که از مرگ‌انديشى و فناطلبى عمومى برمى‌خيزد نزد افکار عامه، قربانيان تاريخى را منزلتى فراتر از لياقت‌هاى فکرى‌شان بخشيده است که شکلى افسانه گرا به ميدان ادبيات مى‌دهد. شايد براى اين توهم ‌زدايى، کم‌کم ما نيز چون بقيه اهالى متمدن اين سياره، بايد بپذيريم که مردم (جامعه يا ملت) صاحب اصلى فرهنگ و سازندگان واقعى آن و حافظان‌اش هستند. ما به عنوان خالقان آثار نه تافته جدا بافته و نه پيشروان و رهبران آنها هستيم بلکه ما فرزندان اين مردم و مملکتيم که مى‌خواهيم صداى يگانه انسانى خويش را با آگاهى و آزادى بازتاب دهيم و حد پذيرش مخاطبان عصر يکى از معيارهاى اصالت اين صد است و در نهايت اين مردم تاريخى‌اند که در درازمدت حتا پس از قرنها صدايى را تاييد يا فراموش مى‌کنند. با اين تصور و تصوير واقع‌گرا، که هنرمند همچون شهروندى ساده و مساوى بين مردم و يکى از آنهاست و تنها به ازاى صداى يگانه‌اش اعتبار دارد و تاييد اين صدا نبايد او را به ادعاى موقعيتى ممتاز غره کند، ما به دوران ديگرى پا مى‌نهيم که اثر هنرى و ادبى جدا از آفريننده‌اش ذره‌اى است که به ميراث بشرى مى‌پيوندد و اين اثر اگر جهانشمول و فرازمان نباشد، زودتر از آفريننده‌اش خواهد مرد يا خود مرده به دنيا آمده است.

در يک بازنگرى صادقانه بايد معلوم شود چه قدر کار ادبى و هنرى کرده‌ايم که به غناى فرهنگ ملى و جهانى افزوده است و چه قدر در جريان آسيب‌پذيرى فرهنگى –سياسى، بازيچه فضاى حاکم گشته‌ايم و تنها هنرمان مخالفت يا موافقت با کارهاى نامربوط ديگران بوده که ما را از کار اصلى باز داشته است؟ غم‌انگيز خواهد بود اگر فضاى فرهنگى اقتضا کند که هيچ يک در جاى خود نباشيم و در موقعيت طبيعى با ابعاد و توانايى واقعى‌مان حضور نيابيم. در اين نابه‌جايى ناهنجار، دريغ است که فرد و جمع به وظيفه اصلى و اساسى‌اش که به قصد آن به ميدان آمده است عمل نکند و به رغم تلاش‌هاى ظاهرى در ملا لت بى‌عملى و جبران لياقت‌هاى سرکوب شده به هياهويى دل‌خوش باشد و به تعبيرى، همه کاره‌اى هيچ کاره شود. با سلطه فضاى سياسى بر فرهنگ، در اين چند دهه فرهنگ بيشتر به ازاى سياست‌کارى اعتبار يافته است تا به دليل توانايى‌هاى ذاتى و کارکرد مستقل افرادش، که بتواند به طور طبيعى با حوزه‌هاى ديگر از جمله سياست، ارتباط طبيعى و موثر داشته باشد.

کدام عرصه سياسى که کارگزارانش از فن سياست همانقدر سررشته داشته‌اند که از کمپيوتر قبل از اختراع شدنش. بخش عمده‌اى از ادبيات اين صد سال، خاصه در اين دو سلسله اخير، با فراموش کردن بسيارى از کارکردهاى اصلى‌اش ابزارى براى تبليغ سياسى يا عمده تر سلا حى براى مبارزه با کج ‌روى‌هاى روزمره اقتدارگرايان گشته است. اين انحرافات در جهان سوم ناگزير و به اجبار ايجاد مى‌شود اما در استمرار جزمى‌اش نوعى ادبيات سياسى محدود و يک سويه پديد مى‌آورد که ستيزه‌جويى را نهادينه مى‌کند. ادبيات و هنر با اين روش از تعميم به کل زندگى تن مى‌زند و منحصر به جزيى از تمايلات اجتماعى مى گردد. براى رهايى از اين تنگنا، ادبيات و هنر بايد کارکردهاى ذاتى قلمروى خود را بازشناسد، در پيوند با تمامى فعاليت‌هاى بشرى و با هدف ايجاد سياره‌اى مرفه و صلح‌آميز و زيبا با پويايى به انعکاس ابعاد ذهن انسان و رفتارهاى متنوع آدمى در جهان متعهد گردد. مبارزه ‌جويى سياسى- فرهنگى به تبع آرمان‌گرايى برخاسته از صدر بيداري به انقلات منجر مى‌شود و پس‌لرزه‌اش به خاطر جنگ که تا 2004ادامه مي يابد. در اين دونيم دهه جوانه‌هاى اصلاح ‌طلبى که باجنگ بزرگ شده اند چه توقع ازبزرگان دارند تا مسيرعملکردهاي بعدي خويش را تعيين نمايند.
در متن جنبش اصلاح‌طلبى مردم که اميدواريم دولت‌ها و سياست‌پيشگان خلق‌الساعه، طبق معمول مصادره‌اش نکنند. ادبيات معاصر با تکيه بر تجارب ديرين، بر آن است تا مرزهاى مخدوش و در هم ريخته را بازسازى کند تا با برون رفتن از زير قيموميت هر چه جز ضرورت‌هاى فرهنگى عصر ، به عنوان نهاد اجتماعى مستقل فعال شود، نه به عنوان طلايه‌دار مردم بلکه در خدمت فرهنگ عظيم مردم. با اين اعتقاد که ادبيات مى‌تواند به عنوان بخشى از فرهنگ در تغييرات کيفى جامعه کارآمد باشد، همان طور که دين بخشى از اعتقادات و فولکور بخشى از فرهنگ مردم کارآيى عميق و گسترده در جامعه دارد. ادبيات واقعى و اصيل، با صداقت پويايش، با کارکرد لذت ‌بخشى و آگاهى و زيباشناسى ژرف و آينه‌نمايى انسان‌هاى يک عصر هدفى بالاتر از بهروزى انسان و تعالى همه‌جانبه‌اش براى خود نمى‌شناسد.
چه بسا سياستمدار هم بهروزى انسان را مطرح کند اما غالبا آن را زير سلطه اقتدار خودش ممکن و مطلوب مى‌داند. ادبيات آزاد از پيرايه‌هاى عاريتى، دورغ نمى‌گويد، دکان باز نمى‌کند، به فکر سلطه نيست، مردم را با فريب‌هاى مصلحت‌آميز گمراه و در خواب نمى‌کند، بر خلاف علم و تکنولوژى و امور اجتماعى، ادبيات و هنر بيشتر به اصلاح درون مى‌پردازد و اصلاح برون را به عوامل ديگر واگذار مى‌کند. در اين والايش درون، انسان را به انسانيتش پاى‌بند و اميدوار مى‌کند و جهان درونى را رو به دگرگونى‌هاى طبيعى ضروري مى‌برد. اهل ادبيات اگر چه در يک جغرافياى خاص محدودند اما به روابط انسان‌ها در تاريخ ملت خود و در محضر دنيا مى‌انديشند. گرچه واکنش‌هاى ذهن خود را در باب لحظه لحظه تاريخ مملکتشان و جهانشهر معاصر به زبان هنرى در نوشته‌هاى ادبى بازتاب مى‌دهند. پرسش‌ها و داورى‌های مان در نوشته‌ها و کتابها صورت صريح يا کنايى‌اش را دارد و بازگويى‌اش با بيان و زبانى غير هنرى، بر عمق و تاثير آن نمى‌افزايد.

در جوامعى که يک اظهار نظر ساده که حق هر شهروند است گاه او را در معرض اين سوتفاهم قرار مى‌دهد که او به گروهى جز ما تعلق دارد در حالى که خاص و عام اين ملک فقط ماييم نه هيچ کس ديگر، برهنه حرف نزدن و سکوت عمدى مى‌شود يک نوع بيان که غم‌انگيزترين وضعيت را براى يک انديشه‌ ورز فراهم مى‌کند. شايد بگوييد زمان آن رسيده است که ما از لکنت تاريخى خود رها شويم و به سوى صراحت روى آريم، من نيز با شما موافقم . نويسنده در متن ادبيات صداى انسانى يگانه‌اى است که اجبارى درونى او را به اعتراف ذهن خود از جهان معاصرش وامى‌دارد و اگر او از ميهنش، مردمش و آرزوى خود براى انسان‌ها با شهامت حرف نزند، اگر نوشته‌هاى او آرزوى پنهان مردمش را براى بازيابى شان انسانى همتراز با هر انسان آزاد اين جهان و آرزوى آشکار آنها را براى غلبه بر سرنوشت متلاطم و موقعيت دشوار کنونى‌اش به روشنى باز نتابد شايسته نام نويسنده نيست.
به اميد تلاش انساني همه دست اندرکاران هنروادبيات کشورما.
November 24th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان